آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
راستی مرسی منو لینک میکنی... نويسندگان
کوچولوی ناز من محمد متین دفتر خاطرات کوچک پسرم سلام روز اول کلاس گذشت... بد نبود ولی با گریه شروع شد...آخه دلم نمیومد از پسر جیگرم جدا بشم...کلی گریه کردم و از زیر آیینه قرآن مامانم رد شدم و رفتم وقتی برگشتم جیگرم خواب بود و مامانم گفت اصلا اذیت نکرده...خدا رو شکر ...خداکنه تا آخر ترم همین جوری بمونه... تو کلاس همش تو فکرش بودم و خیلی درست نمیتونستم رو درس تمرکز کنم.... همش چهره نازش جلوی چشمام بود...
خدایا من با همه این دغدغه ها مادرشدنم رو دوست دارم........خیلی زیاد دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 :: نويسنده : مامان رویا
دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : مامان رویا
سلااااااااام سلااااااام 5 بهمن تولدت یه دونه عمو جون نی نی بود و ایشون 20 سالشون تموم شد... عمو جون تولدتون مبارک ایشالله 100 ساله بشین خبر مهم دیگه اینکه: بنده 6 بهمن ساعت 11 انتخاب واحد کردمو انشالله از 10 عازم کلاس میباشم البته واقعا دلم شور میزنه یعنی متین پیش مامانم اینا میمونه؟ یعنی من میتونم درسمو تموم کنم؟ البته کلا 12 واحد بیشتر برنداشتم... ایشالله خدا کمکم کنه... خدا کنه... حالا به مناسبت وبلاگ جدیدمون یه عکس از آقا پسرمون بذاریم... این عکس واسه روز 6 بهمنه که از حموم اومده بودن بیرون و ما هم در نهایت بد تیپی فقط رو هم رو هم لباس بهش پوشنده بودیم که سرما نخورن... قربون پسر بد تیپم برم شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 13:16 :: نويسنده : مامان رویا
سلاااااااااام خدمت همه دوستان گل...
چهار شبه که همش بیداریم... نی نی کلافه اس... بهونه میگیره... آخه درد داره... دیشب دیگه مجبور شدم علی رغم میل باطنیم بهش استامینوفن بدم آخه تا ساعت ۴.۳۰ چشم رو هم نذاشت منم که شب قبلش هم نخوابیده بودم و حالم خیلی خراب بود... شب های قبل خونه خودمون بودیم و برق ها رو کامل روشن میکردیم تا یه خرده بهتر بشه مثلا پریشب از دقیقا از ۳ تا ۵ نیمه شب برقها روشن بود دیشب هم که خونه مامان جونم بودیم هم همه (من و بابایی و باباجون و مامان جون و دایی جون وحید)بیدار شدیم و نشستیم و براش قرآن و مداحی گذاشتیم تا یه خرده آروم بشه فیلمم از دیشب گرفتم که بزرگ که بشه جیگری نشونش میدم ... امروز صبح احساس میکنم دیگه اون یکی دندون نیش پسرمم تشریف اوردن بیرون ولی این طور نیست چون هنوز کلافه ای و درد داری و دندونه تا پشت پوست اومده ولی بیرون نیومده و با انگشت تیزیش احساس نمیشه متاسفانه... خدایا تو رو جون هرکی دوست داری این پروژه دندون را راحت کن خسته شدم از بس بچه ام درد کشید و به خودش پیچید... تو با این بزرگی و این کهکشانها.... نیازی به این کوچکی را توانی براورد آیا... و خبر مهم و اصلی اینکه بابایی پسرم دیروز یعنی پنجشنبه که خونه مامان جون مهری بودیم من چون صبحانه نخورده بودم خیلی ضعف کرده بودم و قرار شد برای اولین بار ایشون فرنی پسرمو بهش بده تا من غذا بخورم که از این پروژه مهم خدا رو شکر سرفراز بیرون اومدن... بابایی دستتون درد نکنه و خبر دیگه اینکه پسرم کلی دس دسی میکنه و سینه میزنه و یاد هم گرفته میاد تو آشپزخونه آخه قبلا بلد نبود از اون سنگه بالا بیاد...دیگه کارم دراومده...
دو شنبه 30 دی 1390برچسب:, :: 11:32 :: نويسنده : مامان رویا
سلااام
خوفید؟ مرسی بهم سرمیزنید اومدم کارهای عسلمو تا امروز که ۹ ماه وچهار روزشه بنویسم البته یه بار همه را نوشتم و پرید خدا کنه دیگه نپره و یادمم بمونه
کلماتی که میگه: یه سری کلمات بی مفهومن ولی اونایی که مفهوم دارن اینان اده(بده) اه به بابا ماما دا اااااااااا(اینو موقع ناراحتی میگه مثلا وقتی چیزی را ازش گرفتیم) عاشق موبیله و دست هر کی باشه میگیره و بعد میذاره دم گوشش و صحبت میکنه کنترل تلوزیون را خوب میشناسه و وقتی اونو دستش میگیره نگاه به تلوزیون میکنهو گاهی کانال عوض میکنه قطره هاشو خوب میشناسه و تا میارم بهش بدم اخماشو میکنه تو هم و لباشو به هم فشار میده و صورتشو میچرخونه اونور بچه ام مذهبیه و عاشق تسبیح. هرجا ببینه به سمتش میره و اگه اون شخص بهش نده کلی ناراحت میشه همچنان سینه خیز میره ولی فرز و تند...خودشو به همه جا میرسونه . جوری از زیر میز ناهار خوری میاد تو آشپزخونه که بی اختیاز بهش میگم کرم مقداری که میتونه بدونه تکیه دادن به جایی بشینه هول و هوش ۱۰الی ۱۵ دقیقه اس میزان خنده های صدا دارش زیاد شده دس دسی میکنه زیاد...دیشب تو روضه همه داشتن سینه میزدن و آقازاده ما دس دسی میکردن.هر صدایی هم بشنوی باهاش دست دسی میکنی و اگه ریتم داشته باشه خودتو باهاش تکون میدی تازه با اذان هم دس دسی میکنه این بچه جل الخالق بیشترین اسباب بازی که دوست داره موبایله که اصولا بهش نمیدم به خاطر اشعه اش،تسبیح و شونه هاش با بقیه جغجغه هاشم بازی میکنه ولی اینا رو بیشتر دوست داره تا تلفن زنگ میزنه انگار با ایشون کار دارن میدوه به سمتش .قبلا جلوی میز تلفن بالش گذاشته بودم کفایت میکرد و جلب توجه نمیکرد براش ولی جدیدا دیگه میره زیر مبل و سیمشو میکشه تا منو میبینه میزنه زیر خنده از بس بچه ام مهربونه تا بچه دوستمو میبینه پستونکشو بهش تعارف میکنه روروئک سواریش حرف نداره خیلی صدای مینی واشرشو دوست داره و وقتی صداش میاد میره به سمتشو بعد با گریه امر میکنن سه تا مروارید داره.دوتا پایین و نیش سمت راست امکان نداره اجازه بده من تنهایی میوه یا هر چیز دیگه ایی بخورم و مثل چی پرتقال میخوره با چشماش به قول دایی وحید دنبال چیزی برای فوضولی میگرده واگه کتابهای دانشگاه دایی را ببینه که سر از پا نمیشناسه تا خودشو به اونا برسونه و خرابکاری...یعنی کلا عاشق کتاب و دفتره... وقتی از پیشش میرم اول ناراحت میشه ولی بعد راه می افته و میاد پیشمو تنهام نمیذاره وقتی از بیرون از واحدمون صدا میاد ساکت و میشه و به همون سمت نگاه میکنه انگار منتظره کسی بیاد وقتی نشسته و چیزی ببینه اول نشسته خودشو میکشه جلو ولی اگه ببینه دوره خودشو پرت میکنه رو زمین و به سمت مقصد راه می افته حالا فعلا همینا یادم اومد اگر دوباره چیزی یادم اومد اضافه میکنم فعلا باااای
دو شنبه 22 دی 1390برچسب:, :: 11:32 :: نويسنده : مامان رویا
صفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() ![]() |